تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟ تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز، و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا، تو از خورشید پرسیدی، چرا تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟ تو آیاهیچ میدانی، نباشی، مردهای در خویش؟ ببینم، با محبت، مهر، زیبایی، نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق! تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟ جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
نظرات شما عزیزان:
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد؟
تلاوت کرده با تدبیر
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
اگر عاشق
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو آیا جمله میسازی؟
که فردا میرسد پیغام شادی!
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |