ღموج درياღ


دلي که از بي کسي غمگين است،هر کسي را مي تواند تحمل کند.هيچ ﮐس بد نيست.

 
دلي که در بي اويي مانده است،برق هر نگاهي جانش را مي خراشد.


اما چه رنجي است لذت را تنها بردن و چه زشت است زيبايي را تنها ديدن و چه بدبختي آزار دهنده اي است

تنها خوشبخت بودن! 



در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است .....

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:بی کس ,دل تنها,غمگین,ناراحت,بهشت,عکس غمگین,عکس ناراحت,انتظار,کویر,سخت,بدبختی,ازاردهنده,ساعت 6:41 توسط باران| |



درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند


معنی کور شدن را گره ها میفهمند


سخت است بالا بروی ساده بیای پایین


قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند


یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن


چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:غمگین,متن غمگین,غصه و انتظار,خواندن د رچشمان,نگاه,حرف زدن,خواندن از چشم,سرسره,شعرغمگین,,ساعت 10:50 توسط باران| |


 

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

 

 

در ادامه


:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:نامه پسر,اتفاق, تجارت,بدترین پیش داوری,رویارویی,احساسات,موتورسواری,تیزبینی,جنگل,کارنامه,علم,دعا,نوه ها,ساعت 7:14 توسط باران| |

 

گفتم: خداي من، دقايقی بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودی، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خويش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اينگونه زار بگريم؟

گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آيد عروج می کند، اشکهايت به من رسيد و من يکی يکی بر زنگارهای روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اينگونه می شود تا هميشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسيد.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزيت دادم تا صدايم کنی، چيزي نگفتی، پناهت دادم تا صدايم کنی، چيزی نگفتی، بارها گل برايت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برايم بگويی آخر تو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايی ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفايت می دادم.

گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...

گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...


خدايا به خاطر همه عناياتی که به من داری ازت ممنونم.تو تمام لحظه های نيازم فقط خواستمت. ولي تو منوواسه هميشه ميخوای. توی اين لحظه های ترديد و تنهايی تنهام نذار. قدرت خواستن و رسيدن عطا کن. به اين وجود ناتوان و کمکم کن تا من بر زمان حكم برانم، نه آنكه گوش به فرمان بادا بادای ايام باشم ...

 

کمکم کن تا پيش از آنكه مرا بفهمند به سوی دركشان گامها بردارم.


ایـن بــار چَشمـــانـَـم بـــاز بــود

کِـه تـو گُــم شــدی

پیـدایــت کـِــه کـــردم

...

در آغـــوش دیگــــری بـــــودی



دیگــر قـــاصِـدک هــا

بـِـه دَست مـــا نِـمیرسنــد! چـــون شَــرم دارنــد

پِیغــــام چَنــد نَفــــر را

بـه یـــک مَقصـــد ببـــَـــرنـــد!!

 

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:خیانت,جدایی,رفتن,رهاکردن,ساعت 12:41 توسط باران| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ